فدراسیون بزرگ اندیشان ایرانی
همه چیز اینجا هست!!!
سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : امید نمي دانم از كجا شروع كنم ولي مي دانم كه قصد دارم تا دل را در سرزمين خوبيها به گردش در آورم و از ياراني بگويم كه حكايت آنان , روايت ماندن ما نيز هست آناني كه حماسه هايشان در هويزه , بستان , فكه , شاخ شميران , سومار , مهران و... ماندگار شد.
سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 21:7 :: نويسنده : امید
به نقل از جانباز قطع نخاع حسن غفوری چندين خاطره در ذهنم باقي مانده كه هيچ وقت فراموش نمي كنم . يكي از آنها اين بود كه يك روز عصر فرمانده تخريب ، نيروهاي واحد را جمع كرد و براي آنها سخنراني كرد و از آنها تعريف و تمجيد كرد و آنها را به خاطر اينكه به جبهه آمده اند و به نداي امام (ره) لبيك گفته اند ستود ولي هيچ كس نمي دانست علت چيست كه اين قدر از آنها تعريف مي كند . شايد نيم ساعت طول كشيد و پس از اينكه سخنراني اش تمام شد نيروها را به صورت يك ستون در آورد و دستور داد كه پشت سر او بروند . همگي پشت سر او حركت كرديم تا به تپه اي رسيديم كه كنارش يك دره بود و پشت آن تپه اصلا قابل رويت نبود . دستور داد يكي يكي پشت تپه برويم و هر كس كه مي رفت به او دستور مي دادكه داخل چادرها برود و به هيچ وجه اجازه نمي داد كه پيش نيروها بروند. چند نفري رفتند . وقتي از پشت تپه به سمت چادرها مي رفتند ، سرافكنده و خجل بودند و بعضي ها نيز در حال گريه كردن بودند . همه متعجب بوديم و نمي دانستيم پشت تپه چه مي گذرد. وقتي كه نوبت من رسيد ، فرمانده به من گفت : پوتينهايت را در بياور . پوتينها را در آوردم . دستور داد كه بخواب و پاهايت را بالا كن و در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود كاري كرد كه من از خجالت مي خواستم به زمين فرو بروم وآن ، اين بود كه كف پاي بچه ها را مي بوسيد . حال آنكه خودش يك پايش را از دست داده بود و با اين شرايط به جبهه آمده بود . پس از من هم تعدادي رفتند ولي چند نفري متوجه شدند و نرفتند
سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : امید
بسمه تعالی
فرماندهي لشكر بدون صحبت با كسي و در رابطه با عمليات ما را به اهواز رساند و از اهواز به طرف خرمشهر ادامه داد ، در بين راه از جاده حدود 100 متري خارج شده و در يك منطقه خلوت براي همگي متا صحبت كرده و اول گفت : صحبتي كه من براي شمامي خواهم بكنم اين است كه اين عمليات را به جز در اين كشور كس ديگري با اطلاع نيست و بايد همگي قول بدهيد كه در اين مورد به كسي حرفي نزنيد بعد از خوردن شام در همان محل ما را به طرف قرارگاه حركت داده و در آنجا ما را نسبت به عمليات آينده و جزيره مجنون توجيه نمودند . و فيلمي كه نيروهاي اطلاعات قرارگاه از جزيره مجنون گرفته بودند براي ما نمايش دادند . و فردا صبح ما را به منطقه عمليات برده و با قايق چند كيلومتر روي آب حركت داده و نسبت به منطقه توجيه نمودند . بعد از آن ما را به منطقه دهلران( محل گردان )باز گردانده ، چند روز قبل از عمليات بود كه به ما دستور داده شد كه گردان ما به همراه گردان 14 معصوم به محل ديگري انتقال داده شود ساعت 3 بعد از ظهر بود كه اتوبوس ها به محل گردان آمده و نيروها كه از قبل آماده شده بودند به ماشينها سوار شده و به طرف منطقه بعدي در 75 كيلومتري اهواز يعني پادگان محرم منتقل شدند .
نیروهاي چهار گردان به صورت دشتبان در كل منطقه پخش شده و شروع به انهدام مقرها و تجهيزات موجود در منطقه نمودند . و عراقي ها كه هيچ موضع دفاعي در منطقه نداشتند آنهايي كه خواب نبودند فرار را بر قرار ترجيح داده و انهايي هم كه خواتب بودند به وسيله نيروهاي گردان كشته مي شدند . در طول مسير يك پمپ بنزين نيز بوسيله نيروهاي خودي به آتش كشيده شد كه نشانه خوبي براي ما بود انهدام و حركت به طرف پل طلائيهتا ساعت 5/3 الي 4 صبح ادامه داشت . نزديكي پل كه رسيديم منطقه را سكوت فرا گرفته بود . و با تماسي هم كه با فرماندهي لشكر گرفتيم متوجه شديم كه از طرف خطاول نيروهاي لشكر 27 حضرت رسول موفق به شكستن خط اول دشمن نشده اند . نيروهاي گردان كه حدود 30 الي 40 كيلومتري راه آمده بودند و آن هم در طول مسير هميشهبا دشمن درگير بودند . بسيار خسته شده بودند و 3 شب بود كه خواب نرفته بودند . بنده كه اين سكوت موجود در منطقه مشكوك مي ديدم . فرمانده يكي از گروهانها به نام محمد علي محمدي را به همراه يك دسته از نيروهاي گروهانش به يك مقري كه سمت چپ ما بود فرستادم و گفتم كه برو ببين چه خبر است و چند آرپي جي به طرف آن مقر شليك كن و با شليك اولين گلوله آرپي جي ، چنان دشمن آتش را به طرف نيروهاي ما روانه كرد كه تصورشرا هم نمي شد بكنيمنطقه مثل جهنم شده بود . و دشمن كه تصميم داشت نيروهاي ما را به محاصره خود در آورد . و همگي را قتل عام كند از قبل آماده شده بود و چند گردان را در اطراف اين پل مستقر نموده بود . و يك سرپل بسيار محكم بوجود آورده بود . بنابراين چون من مي ديدم كه نيروهاي ما محلي را جهت پدافند ندارند به نيروها دستور دادم با تمام توان به مواضع دشمن حمله ور شده و آنها را منهدم نمايند . نيروها با وجود آن خستگي در طول مسير قهرمانانه و شجاعانه مواضع اوليه دشمن را در هم شكسته و با نفوذ به مواضع دشمن با نيروهاي عراقي درگيري تن به تن پيش آمد . جا دارد از قهرماناني همچون شهيد عليرضا يعقوبي كه بي پروا به نيروهاي عراقي حمله كرد و در جلو نيروهاي گردان چند تن از نيروهاي عراقي را كشته و خود را به نزديكي پل رساند كه با اصابت يك گلوله به قلبش به درجه شهادت نائل آمد و هم چنين شهدايي همچون شهيد علي محمد پاينده ، شهيد علي نمازي ، شهيد معطري كه دلاورانه نيروهاي عراقي را كشتند و تجهيزات نظامي آنها را عليه خودشان به كار گرفتند.ياد كنيم . بالاخره با رشادتها و شجاعتهاي نيروهاي گردان به پل رسيديم به آن طرف پل حركت نموده ، قصد ما تصرف سرپلي يا مقري در آن طرف پل بود كه بتوانيم در انجا نيروها را مستقر نموده و در مقابل نيرئوهاي عراقي مقاومت نمائيم . آن طرف پل يكي از كاسكاورهاي عراقي با تيربارش به طرف نيروهاي ما شليك نمود كه با گلوله هاي كه شهيد علي ماندگاران به طرف آن شليك كرد منهدم شد . به دستور فرماندهي محترم لشكر به طرف سمت چپ حركت نموديم . و 300 متر سمت چپ به يك پل ديگر رسيديم كه در آن محل يكي از نيروهاي عراقي كه در چند قدمي من بود به طرف ما شليك كرد كه بي سيم چي ما كه در عمليات والفجر 4 نيز زخمي شده بود از ناحيه پا 3 گلوله به پايش اصابت كرد و ديگر ادامه عمليات براي او مقدور نشد و در همان محل به درجه رفيع شهادت نائل آمد . من كه با صد نفر از نيروهاي گردان به آن طرف پل رفته قصد داشتم به مقري كه يك كيلومتر از پل فاصله داشت رسيده و آن محل را جهت دفاع به تصرف خودمان درآورم . متأسفانه هوا روشن شد و نيروهاي عراقي كه از 3 طرف بر ما تسلط و ديد داشتند به طرف ما شليك كردن و با وجود تلفات زيادي كه از ما گرفتنذد ما نتوانستيم 500 متر به طرف آن مقر پيشروي كنيم ولي نيروهاي عراقي از همه طرف ما را محاصره كرده و تعداد زيادي از ما را به شهادت رساندند . و در اين پيشروي 500 متري از حماسه هاي شهيداني ياد مي كنيم همچون صمد همتي ها كه با وجود اينكه چندين تير به بدنش اصابت كرده بود با آرپي جي كه در دست داشت به طرف عراقي ها شليك مي كرد . كه يك گلوله به پيشانيش اصابت نموده و شهيد شد . و يا علي محمد پاينده با وجود انكه فشنگهايش تمام شده بود و يكي دو گلوله همبه بدنش اصابت نموده بود دركنار جاده و هور حركت مي كرد و درهمان حال مشت اش را پر نموده و فرياد مي زد هيهات من الذله و با يك گلوله كه به سرش اصابت نمود همانطور با مشت بسته كنار آب افتاده و امواج خون او را به هور مي برد .
درگيري خيلي شديد شد و چه از ما و چه از عراقي ها عده زيادي كشته شدند و نيز يك تير به زانوي پاي چپ من اصابت كرد و ديگر نتوانستم حركت كنم و هر لحظه محاصره عراقي ها تنگ تر مي شد و حدود ساعت 10 صبح بود كه ما كاملا به محاصره عراقي ها درآمده بوديم و عراقي ها هر لحظهبه ما نزديكتر مي شدند من ديگر توانايي حركت نداشتم و مهمات بچه ها هم تمام شده بود ديگر هيچ عملي نمي توانستيم انجام دهيم . و حدود ساعت 12 ظهر بود كه عراقي ها ما را به اسارت خود در اوردند اول تصميم داشتند كه ما را بكشند ولي يكي از فرماندهان انان نگذاشت و ما را به محل مقر تيپكه قرار بود بگيريم بردند و در سنگر انداختند تا ساعت 4 بعد از ظهر انجا افتاده بوديم و من كه خون زيادياز پايم رفته بود ديگر بي حال شده بودم . يكي از عراقي ها چپه ي خودش را به من داد . مرا داخل ايفائي انداختند و به مقر سپاه سوم عراقي بردند . ودر آنجا ما را به داخل زيرزميني انداختند و ليستي در دست يك نيروي عراقي بود كه اسم من و چند نفر از فرماندهان لشكر در ان بود و نام هاي ما را سوال كردند كه من مجبور شدم نام خود را تغيير دهم .
اولين روز در بيمارستان
در آن شب ناله ي برادران فضاي بيمارستان را پر كرده بود و دكتر شيفت آن شب هر گهگاهي به تلافي گلوله توپ ها يا خمپاره هايي كه رزمندگان اسلام به بصره شليك مي كردند مي آمد و مجروحين را زير مشت و لگد مي گرفت در طول همان شب 4 نفر از مجروحين به درجه شهادت رسيده بودند ساعت 7 صبح بود كه دوباره ما را به داخل ايفا انداختند و به همان � سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : امید چند سطري با طلائيه به بهانه ديداري ازاين سرزمين خونين
طلائيه، سلام
سلام برسربداران بي سرت،برسروقامتان آزاده ات،برشب زنده داران مجاهدت،برعاشقان شهادتت،برپاسداران حقيقتت. سلام بر«تربت»پاكت كه باخون شهيدان وضوگرفته است وبااشك ديده رزمندگان غسل نموده است. سلام برآسمان پر ستاره ات و سلام برستاره هايي كه در«دل زمين تو»مي درخشند.سلام برپلاكها يي كه اكنون بر«گردن تپه هاي كوچك تو»آويزان است ،بريشاني بند هايي كه اكنون «برپيشاني تو»نقش بسته اند ،برچفيه هايي كه «كفن»خيليها شدند وسلام بروجب به وجب خاك تووبرآنجايي كه قطره اي ازخون«فرزندان گمنام خميني(ره)»فرو ريخته است. طلائيه،باتو چه بگويم؟ازكجا بگويم وازكجاشروع كنم: اي نور،اي آغشته به خون ،اي شعور،اي وادي عشاق!تورايحه معطرگلهاي محمدي را مي دهي،توقطعه ايي از بهشت در سرزمين«آلاله هاي خونيني »تو«مفتاح الجنه»خيليها،و«معراج السعادة»بسياري بودي،تو عروج غم انگيز بسياري را در«سرخترين» غروب هاشاهد بوده اي ونماز خاضعانه بسياري راكه به «سجود» دائمي ختم شد وزيارت عاشورايي كه با دو«ركعت نماز» وصال هميشگي يافت.
طلائيه! بعد از مدتها كه به ديدارت آمدم باورم نمي شد اين قدر ساكت و خاموش باشي،آخر تو فرياد خروشان را شاهد بودي .تودُرگرانبهايي چون«همت»رادر خويش جاي داده اي،پس همنوا با«همت»فرياد بزن «كربلا رفتن خون مي خواهد»همان طوري كه اوبا اهداي خونش به كربلا رفت.توحتماً مي داني اين مرد آسماني درآخرين لحظات چه زمزمه هايي برلب داشت. بخوبي مي داني آخرين ناله هاي بسيجيان گردانهاي خط شكن «چهارده معصوم »و«دوطفلان مسلم»چه بود؟توحتماً آخرين ثانيه هاي حيات دنيوي بسياري از فرزندان اين آب وخاك رابه ياد داري،پس چراخاموشي؟فرياد بر آور وبگو كه برهمه آن «خوبان »چه گذشت ؟ اي مشهد شهداي ايران اسلامي: من دركنار استخوانهاي مقدس بسيجيان وپاسداران شهيدي كه چندين سال است با توهم آغوش شده اند،قرآنهايي راديدم كه باتيرهاي متجاوزان سوراخ شده بود،سجاده هايي را ديدم كه بوي خون مي داد ،تسبيحي را ديدم كه هنوز زير انگشتان دستهايي آويزان بود ،من كارت شناسايي عزيزي راديدم كه16ساله بودن صاحبش را نشان مي داد. طلائيه! توفردا بايد برهمه اينها گواهي بدهي وبراين همه مظلوميت شهادت. توفردا بايد گواهي بدهي 13سال انتظار يعني چه؟بايد گواهي بدهي زنده به گور شدن چه معنايي دارد؟ طلائيه! اكنون كه اين جملات را مي نويسم شاهد بازگشت دوباره عده اي از رزمندگان در سرزمين تو هستم ومي دانم كه تو از اين بازگشت برخويش مي بالي وبرحضور قدوم آنان بر خويشتن افتخار مي كني واشك شوق بر ديدگان داري؟توبارديگر شاهد زمزمه هاي نيمه شب عده اي از رزمندگان هستي كه درجستجوي ياران خويش به تفحص مشغولند. اي رازدار عشاق! يك روز بيشتر با تونبودم ولي همان يك روز با تمام عمر گذشته ام برابري مي كند وخاطرات اين روز هرگز ازذهنم بيرون نخواهد رفت.اگرچه مجبورم تورا ترك كنم ولي هرگز لحظه،لحظه در كنار توبودن را وهرگز«معراج شهدايت»،«سه راهي شهادتت»،«پروازگاه همتت»رافراموش نخواهم كرد. طلائيه: جدايي اگر چه تلخ است اما هر«پاياني»،«آغازي»دوباره است بر«تولدي ديگر وديداري مجدد»پس غروب غم انگيزت را وداع مي گويم وتو را با شهداي در خاك خفته ات تنها مي گذارم و به خدايت مي سپارم. خداحافظ طلائيه. بدرود.
سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 20:34 :: نويسنده : امید
شلمچه قطعه اي ازبهشت به بهانه دیدار
آي شلمچه! با توام،باتو اي قتلگاه خونين كربلاي ايران،با تو كه سالها صداي غرش هواپيما وانفجار گلوله ها خواب را ازچشم توگرفته بود.باتوام باتويي كه دلي پرازغم وچشمي پرازاشك داري .تويي كه سالهاگل لبخندبرچهره ات نشست. مي خواهم چند كلمه اي خودماني با تو درددل كنم.اما مي ترسم سكوت غمبارت را بشكنم وخلوت چندين ساله ات رابر هم بزنم وداغ زخمهايت راتاره كنم ولي چه كنم.آخر،آدم در كنار توبيايد ودرددل نكند،مي شود؟اما اين را نيزباوركن اينها را كه مي نويسم يك ذره ازآن چيزهايي است كه تصميم داشتم با تو در ميان بگذارم آخرمي داني وقتي دركنار توقرار گرفتم تاب حرف زدن برايم نماند و هيچ چيز يادم نماند،اما شلمچه! توازخيليها به لحظه هاي عروج بسياري ازشهدا نزديكتربودي،بگوآن لحظه هابربچه هاچگونه گذشت؟تواصلاً بگو وقتي قطرات خون بچه هاي بسيجي برريگهاي داغ تو مي ريخت،چطور تحمل مي كردي؟بگو حاج حسين كه دستش را قبلاًبه پيشوازفرستاده بود،وقتي پيكرسروقامتش برزمين تو افتاد آخرين جملاتي كه برزبان راند چه بود؟ نمي دانم«شاهمرادي»رابه ياد مي آوري يا نه ؟آخر چطور شاهد ريزش كوهي چون او بودي ؟مي داتم مي گويي بس كن وازاين حرفها نزن،اما مجبورم از توبپرسم:چطور تحمل نمودي لحظه شهادت بسيجياني كه فرياد عطش عطش آنها بلند بود؟ زيارتگاه عشاق! حتماًدراين چندسال شاهدحضور مادراني بودي كه فرزندانشان در كنار توبه ميهماني خدا رفته اند،چرا لب بازنكردي به آنها بگويي كه منم ديدم فرزندانتان راكه هنگام پرواز مي گفتند:به امام بگوييد:ماحسين وارجنگيديم. چرابه فرزندان شهداكه برخاك تو نماز می گزارند نگفتي پدرانشان چرا شهيد شده اند؟ازخواسته پدرشان براي آنها نگفتي؟آخر مي داني يكي از همين بچه هابعداز ديدارت دردفترچه خاطرات خود نوشته بود:«درشلمچه عهد بستم ،تارنده ام مطيع محض ولايت فقيه باشم ».آخر چرابه همه بچه هاي شهدانگفتي هدف پدرشان نيز چيزي جز اين نبود. سكوي پرواز شهيدان! حتماًبه خواهران شهداگفته اي زينب بودن يعني چه؟ سرزمين پروبال شكسته! مي دانم خاطرات چندين ساله ات را زنده نمودم،اما ما با ياد همين خاطرات وياد همسنگران شهيدمان زنده ايم،راستي مگرتوغير از اين چيزي سراغ داري؟ شلمچه عزيز! آنچه كه آمد بهانه اي براي گفت وگويي هرچند كوتاه با توبود والا همه مي دانيم كه تو وظيفه خودراانجام داده اي.فقط يك نكته را يادآور شوم كه اين نكته را به همه گوشزد ك نوبه همه بگو كه اگر از كربلاي حسين(ع) درس عبرت نگرفتند لااقل ازكربلاي ايران درس عبرت بگيرندوگرنه:«حسين بن علي»هابه مسلخ شهادت مي روند.
صفحه قبل 1 صفحه بعد موضوعات آخرین مطالب پيوندها
|
||
![]() |